چند روز پیش خیلی اتفاقی یه دفتر شعر قدیمی بدستم رسید که تو حاشیه بعضی از صفحاتش نکته ها و عبارتهای جالب و قابل تأملی یادداشت شده بود .یکی از اونا که خیلی به دلم نشست از سلطان العارفین بایزید بسطامی بود . روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم بایزید که در تذکرة الاولیاء اینگونه از او یاد شده : شیخ بایزید بسطامی - رحمة ا...علیه - اکبر مشایخ و اعظم اولیاء بود و حجت خدای بود و خلیفه بحق بود و قطب عالم بود و مرجع اوتاد . ریاضات و حالات و کلمات او را اندازه نبود و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت و مقام قرب وهیبت بود . غرقه انس ومحبت بود و پیوسته تن در مجاهده و دل در در مشاهده داشت و ...
وسخنی به از بی سخنی نشنیدم
ساکن سرای سکوت شدم
و صدره صابری در پوشیدم
مرغی گشتم ،
چشم او از یگانگی ، پر او از همیشگی
در هوای بی چگونگی می پریدم
کاسه ای بیاشامیدم که هرگز ، تا ابد
از تشنگی آن سیراب نشدم ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |